شکوفه های صورتی | ||
*به نام خدای خوبیها* سلام یه مدتی بود می خواستم در مورد اینکه چه طور شد با سایت تبیان آشنا شدم که به اتفاق جالبی بود برام را اینجا بگم اما چون طولانی بود هر بار منصرف می شدم این بار تصمیم گرفتم یه خاطره در مورد آشنایم با چند تا از بچه های تبیان را البته از نوع حقیقیش بگم. خب می ریم سر داستان این ماجرا..
امسال هم مثل هر سال ماه رمضان تو نمایشگاه بین المللی واقع در پل تاریخی شهرستان نمایشگاه قرآن برگزار می شد و این طور که از انجمن نصف جهان مطلع شدم تبیان هم یه غرفه داشت از روزی که نمایشگاه افتتاح شد بچه های انجمن یه تاپیک زده بودن و هر شب اتفاقاتی که تو نمایشگاه می افتاد البته یه جورایی هم طبلیغات را اونجا می گذاشتن ما هم جو گیر می یومدیم می خوندیم و دلمون می خواست که ما هم بودیم اونجا یه 2 روز که گذشت دیگه طافت نیاوردم گفتم دیگه حتما باید یه روز برم نمایشگاه این شد که موبایل نازنینمون را برداشتیم و یه اس ام اسی به دوست جونمون زدیم که می یای بریم نمایشگاه که با پاسخ مثبتش روبرو شدیم و کلی خوشحال واین شد که با چند اس ام اس دیگه فرارو مدارامونم گذاشتیم روز موعود فرا رسید و ما به سمت نمایشگاه حرکت کردیم نزدیک های نمایشگاه که بودیم به دوستم در مورد سایت تبیان و انجمنها گفتم و ازش خواستم که عضو تبیان بشه و چون می دونستم تو غرفه تبیان عضو گیری هم می کنن ازش خواستم که همین جا عضو شه که اونم قبول کرد البته این خواسته من به خاطر یه چیز دیگم بود که بعدن می فهمید این داستان ادامه دارد........ [ پنج شنبه 88/6/12 ] [ 10:46 صبح ] [ صبا ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |