شکوفه های صورتی | ||
*به نام خدای مهربون* خب می ریم سر ادامه داستان ما از درب سالن شیخ بهایی که غرفه تبیان اونجا بود وارد سالن نمایشگاه شدیم یه دوری زدیم اما غرفه تبیان را ندیدم که رفتیم سالن بعدی اونجا هم از تبیان خبری نبود بالاخره رفتیم سالن آخر وقتی دیدم اونحا هم نیست از یکی از غرفه دارا پرسیدم که غرفه تبیان کجا تشریف دارن که گفتن همون سالن اولیه بودااا وقتی وارد می شدی اون گوشه سالن که ما ندیده بودیمااا اونجا بوده واااااااااااااااااااااااااااا خلاصه رفتیم و چشمامون به غرفه تبیان روشن شد یه غرفه نسبتا بزرگی که 5 ، 6 تا دستگاه کامپیوتر گذاشته بودن که کناز هر کدوم هم یه نفر ایستاده بود و میز صندلی و...... ما هم یه نگاهی کردیم و اونجا بود که به فول دوستان فهمیدیم بله خود خودشه بعد به دوستم گفتم برو ببینم چی کار می کنی رفتیم کنار یکی از دستگاه ها و گفتیم که می خوایم عضو بشیم که بهمون گفتین این افتخار بزرگیه که قراره نصیب تبیان بشه و اینکه با سایت تبیان آشنا هستید که دوستم گفت کم وبیش کسی هم که کنار اون کامپیوتر بود و ما را راهنمایی می کرد که ما بعدن فهمیدیم کی بیدن و شما هم بعدن می فهمید بله دوستمان شروع کردن به ثبت نام و ما هم کنارش ایستاده بودیم و مثل اینا که تا حالا آدم ندیدنااا هی به بچه ها نگاه می کردیم و به خودمون می گفتیم یعنی الان این کی بیده در همین حال و هوا بودیم که دیدیم دوستمون هر چی می خواد ثبت نام کنه مرتب خطا می ده این شد که گفتن برین یه د وری بزنین و دو باره برگردین ما هم حرف گوش کن رفتیم یه نیم دوری زدیم که فکر کنم 2 دقیقه هم طول نکشید دوباره برگشتیم اینم بگم من اون موقع می خواستم فقط بچه ها را از نزدیک دیده باشم قصد اینکه خودم شناسایی بشم نداشتم برا همینم بود که چیزی نگفتیم اما نمی دونستم ............. *************** پاورقی: دوستان ببخشند اگه این خاطره من یه کم طولانیه آخه هر چی جلو می ریم نوشتنش یه کم سخت میشه اما اینجور هیجانش بیشتره نههههههههههه و اینکه به حاطر اینکه زیادم طولانی نشه سعی می کنم مقداریش را که به اصل داستان صدمه نزنه حذف کنم بابااااااااااااااااااااا داستان نویس و این داستان همچنان ادامه دارد...... [ شنبه 88/6/14 ] [ 1:8 عصر ] [ صبا ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |