شکوفه های صورتی | ||
*به نام خدای مهربون* خب می ریم سر ادامه داستان ما از درب سالن شیخ بهایی که غرفه تبیان اونجا بود وارد سالن نمایشگاه شدیم یه دوری زدیم اما غرفه تبیان را ندیدم که رفتیم سالن بعدی اونجا هم از تبیان خبری نبود بالاخره رفتیم سالن آخر وقتی دیدم اونحا هم نیست از یکی از غرفه دارا پرسیدم که غرفه تبیان کجا تشریف دارن که گفتن همون سالن اولیه بودااا وقتی وارد می شدی اون گوشه سالن که ما ندیده بودیمااا اونجا بوده واااااااااااااااااااااااااااا خلاصه رفتیم و چشمامون به غرفه تبیان روشن شد یه غرفه نسبتا بزرگی که 5 ، 6 تا دستگاه کامپیوتر گذاشته بودن که کناز هر کدوم هم یه نفر ایستاده بود و میز صندلی و...... [ شنبه 88/6/14 ] [ 1:8 عصر ] [ صبا ]
*به نام خدای خوبیها* سلام یه مدتی بود می خواستم در مورد اینکه چه طور شد با سایت تبیان آشنا شدم که به اتفاق جالبی بود برام را اینجا بگم اما چون طولانی بود هر بار منصرف می شدم این بار تصمیم گرفتم یه خاطره در مورد آشنایم با چند تا از بچه های تبیان را البته از نوع حقیقیش بگم. خب می ریم سر داستان این ماجرا..
[ پنج شنبه 88/6/12 ] [ 10:46 صبح ] [ صبا ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |