شکوفه های صورتی | ||
*به نام خدای مهربون* قصه ی تلخیست این رفتن این جاده ی بی انتهای پر غصه این گلهای حسرت،و این پای نرفتن من... قصه ی تلخیست،قصه ی پر غصه ی دیگر نبودن کنار تو دل کندن از ساعت قرار از زمزمه های پنهانی ترانه ها و آغاز سرگردانی واژه های خیس من قصه ی تلخیست،می دانم،می دانم من می روم... اما تو هرشب به جای من شمعدانی کنار پنجره را آب بده آخرین هفت ترانه ی من... پ.ن: این شعر از برنامه هفت ترانه رادیو بود به نظرم قشنگ اومد [ یکشنبه 89/4/6 ] [ 7:50 عصر ] [ صبا ]
به نام خدا این روزها چقدر خسته ام از همه چیز و همه کس و همه جاااااا حتی از خودم از همه این روزمرگی ها همه روز شدن ها و شب شدن ها از همه دل مشغله های تکراری از همه چیز انگاری هیچ چیزی نمی تونه از این حال وهوا درم بیاره حتی اون مسافرت چند روزه چرا نمی تونم دل بکنم از همه چیز و همه کس و همه جا دلم برا اون حال و هوای سال های پیش، تو این ماه تنگ شده خداااااااااااااااااا من چم شده هیچ وقت برای نداشتن چیزی حسرت نخورده بودم اما این روز هااااااااااااااا [ چهارشنبه 89/4/2 ] [ 11:44 عصر ] [ صبا ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |