سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شکوفه های صورتی
 
قالب وبلاگ
چت باکس


به نام خدای مهربونیها

سلام

چند روز پیش می خواستم یه مانتو برا خودم بدوزم

با مامان رفتیم پارچه گرفتیم و همون

شب الگوش را کشیدم و گذاشتم روی پارچه

وقتی گذاشتم دیدم برای اون مدلی که من می خوام پارچه یه مقداری کمه

حالا چی کار کنم؟؟

خوب برای اینکه آستین هاش هم برسه باید قد مانتو

را یه 10 الی 15 سانتی کوتاه می کردم

خوب من چون مانتوی هستم معمولن مانتوهام را یا تا سر

زانو می گیرم یا یه چند سانتی پایین زانو

البته اگه پیدا بشه الان که همه مانتو ها از با لای

زانو به بالاس

خلاصه مانتو دوخته شد

چند روز بعدش می خواستم برم یه کلاسی

گفتم خوبه مانتویی که خودم دوحتم را بپوشم

وقتی پوشیدم دیدم انگاری نسبت به اون مانتو هام یکمی کوتاه

به مامان گفتم : مامان مانتو را ببین خوبه بپوشم برم کلاس

اره خیلی خوبه بپوش برو

کوتاه نیست؟؟؟

نه بابا مانتو عیدتم که همین اندازه بود

پس بپوشم کوتاه نیست؟؟

نههههههههههههه

بالاخره می پوشمشو و از خانه می رم بیرون

مامان هم می خوان جایی برن و تا ایستگاه باهام می یان

وقتی از در خانه بیرون می ریم یه چند باری بازم به مانتوم نگاه می کنم

و به خودم می گم کوتاه آیا؟؟؟

بعد خودم به خودم، نهههههههه خوبه

(خود اعتماد به نفسی)

وقتی نزدیک به دم کوچه می شم یه دختری داره رد میشه

اون مانتوش از من کوتاه تره

باز یه نگاه به مانتوییی

خوبس

دم ایستگاه

یه دختری داره از اون طرف خیابون می یاد

مانتوش یه 20 الی 30 سانتی بالاتره

بازم نگاه: نه انگاری خوبه

خلاصه تا اونجا ایستادیم یه چند تایی رد می شن

در آخر:

مامان

بله

ببینید مانتوم بلند نیست

نه

انگاری بلندهااااااااااااااااا

پ.ن: این قسمت آخرش یکمی مزاح بود اما جالبه

حجاب ما هم شده چشم و هم چشمی

البته از نوع غربیش 

بعدن نوشت: اون مانتو بعدن منتقل شد به مامان

ویکی دیگه دوخته شد

راستی یه چیز جالب هم چند روز پیش دیدم چون یه جورایی به این

مطلبم مربوط میشه همین جا می گم

چند روز پیشااا داشتیم با دوستم میرفتیم کلاس

ساعت حدود 4 الی 4.30 بود

همین طور که داشتیم می رفتیم

دوستم گفت اینوووووووووووو

منمممممممم چیووووووو

یه آقا پسری دم یه سوپری نشسته بود

تصور کنید یه آینه تو  یه دستش

یه ........ تو اون یکی دستش

آقا داشتن ابروهاشونو بر می داشتن

حالا می خوای برداری بردار اما نه اینکه بشینی جلوی مغازتو

البته وقتی ما را دید یکمی حیا کردنو

ادامه ندادن

........................

امروزه دیگه آدم با این دو تا چشاش چه چیزایی

که نمی بینه

پ.ن: .....................


[ شنبه 89/3/29 ] [ 10:12 صبح ] [ صبا ]

به نام خدای خوبیها

سلام 

اگر روزی دلم گرفت...

یادم باشد که خدا با من است

یادم باشد که فرشتگان برایم دعا می کنند

یادم باشد که ستاره ها شب را برایم روشن روشن خواهند کرد

یادم باشد که قاصدکی در راه است

که بهار نزدیک است

که فردا منتظرم می ماند

یادم باشد که من راه رفتن و دویدن می دانم

و جاده قدمهای مرا خواهد شمرد

اگر روزی دلم گرفت یادم باشد

که خدای من همین نزدیکی هاست...


[ سه شنبه 89/3/25 ] [ 2:30 عصر ] [ صبا ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

صبا
شیفتگان پرواز را میل خزیدن نیست در بن بست،نیز همیشه راه آسمان باز است پرواز را باید آموخت
امکانات وب


کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ